سلام
یه سلام غریب بعد از سه ماه و ده روز
به اندازه عده یک زن
چن وخ بود داشتم فکر میکردم قبل از اینکه همون بلائی که سر علی دایی اومد سر منم بیاد کاسه کوزمو جمع کنم و وبلاگم رو مومیائی کنم.
راستش دلم نیومد. باز به علی دایی فکر کردم که بعد از اینکه پیرن کاپتانیشو در آورد یا از تنش به زور در آوردن (بین علما اختلافه) رفت شد سر مربی.
خوب منم بنویسم اما نه دیگه راجه به موبایل! ها؟
یه سری مسئله خونوادگی و عاطفی واسم پیش اومد که به شما هیچ ربطی نداره و اگرم باجناق فوضولم میخاد تو وبلاگش بنویسه خوب برید از اون بپرسید چون در هر صورت از نظر من به شما هیچ ربطی نداره.
اما تو کشو قوس همین مسائل بودم که تصمیم گرفتم بنویسم
آره بنویسم........ دوباره! ... اما نهدر مورد تلفن همراه!!!!!!!!!
این بار می خاستم در مورد همراه بنویسم.
یه روز که دیگه خیلی بم فشار اومده بود و داشتم مث یه دختر بچه ای که عروسکشو ازش گرفتن گریه میکردم؛ شروع کردم به نوشتن در مورد همراه. ...
.......
این نوشته ادامه دارد (بابا زنم تلفن زده که بدو بیا خونه. خوب منم کارو زندگی دارم. تازه اونم حق داره. الان ساعت نزدیک نصفه شبه. اصلا مگه شما کارو زندگی ندارید چرتو پرتای منو میخونید. یالا برید خونه هاتون. پرانتز بسته.